داستانک/ انتظار ناتمام |
۱:۱۳ |
جهان:
آزاده ها که آمدند عکس پسرش را نشان مي داد. هر کدام چيزي به اين مادر منتظر گفتند، يکي مي گفت: «در فلان اردوگاه ديدمش» ديگري مي گفت: «با سري بعدي قراره برگرده.»... همه چيز را آماده کرد، حتي براي مسافرش کت و شلوار هم سفارش داد، پرده نويي هم براي اتاقش دوخت... ديگر کاري نمانده بود جز انتظاري که هيچ وقت تمام نشد. هيچ وقت...
منبع:جهان نیوز
نظرات شما عزیزان: