سوره مائده - آیه های 101 تا 120
(آيه 101) شأن نزول: در مورد نزول اين آيه و آيه بعد، از على بن أبي طالب عليه السّلام نقل شده است كه: «روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خطبهاى خواند و دستور خدا را در باره حج بيان كرد، شخصى به نام عكاشه- و به روايتى سراقه- گفت: آيا اين دستور براى هر سال است، و همه سال بايد حج به جا بياوريم؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سؤال او پاسخ نگفت، ولى او لجاجت كرد، و دوبار، و يا سه بار، سؤال خود را تكرار نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: واى بر تو، چرا اين همه اصرار مىكنى اگر در جواب تو بگويم بلى، حجّ در همه سال بر همه شما واجب مىشود و اگر در همه سال واجب باشد توانايى انجام آن را نخواهيد داشت و اگر با آن مخالفت كنيد گناهكار خواهيد بود، بنابراين، مادام كه چيزى به شما نگفتهام روى آن اصرار نورزيد. آيه نازل شد و آنها را از اين كار بازداشت. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 562 تفسير: سؤالات بيجا! شك نيست كه سؤال كردن، كليد فهم حقايق است، و در آيات و روايات اسلامى نيز به مسلمانان دستور اكيد داده شده است كه هر چه را نمىدانند بپرسند، ولى از آنجا كه هر قانونى معمولا استثنايى دارد، اين اصل اساسى تعليم و تربيت نيز استثنايى دارد و آن اين كه گاهى پارهاى از مسائل پنهان بودنش براى حفظ نظام اجتماع و تأمين مصالح افراد بهتر است در اين گونه موارد جستجوها و پرسشهاى پى در پى، براى پرده برداشتن، از روى واقعيت، نه تنها فضيلتى نيست بلكه مذموم و ناپسند نيز مىباشد. قرآن در اين آيه به اين موضوع اشاره كرده، صريحا مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد از امورى كه افشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما مىشود پرسش نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ). ولى از آنجا كه سؤالات پى در پى از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن است موجب شك و ترديد براى ديگران گردد و مفاسد بيشترى ببار آورد اضافه مىكند» اگر در اين گونه موارد زياد اصرار كنيد به وسيله آيات قرآن بر شما افشاء مىشود» و به زحمت خواهيد افتاد (وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ). سپس اضافه مىكند: تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پارهاى از مسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته، بلكه مىخواسته است شما را در توسعه قرار دهد و «آنها را بخشوده است، و خداوند بخشنده حليم است» (عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ). در حديثى از على عليه السّلام مىخوانيم: «خداوند واجباتى براى شما قرار داده آنها را ضايع مكنيد، و حدود و مرزهايى تعيين كرده از آنها تجاوز ننماييد و از امورى نهى كرده، در برابر آنها پردهدرى نكنيد، و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچ گاه اين كتمان از روى نسيان نبوده، در برابر اين گونه امور، اصرارى در افشاء نداشته باشيد». (آيه 102)- در اين آيه براى تأكيد مطلب مىگويد: «بعضى از اقوام پيشين، اين گونه سؤالات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصيان برخاستند» برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 563 (قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ). و در پايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مىدانيم كه آيههاى فوق به هيچ وجه راه سؤالات منطقى و آموزنده و سازنده را به روى مردم نمىبندد، بلكه منحصرا مربوط به سؤالات نابجا و جستجو از امورى است كه نه تنها مورد نياز نيست بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهى لازم است. (آيه 103)- در اين آيه، اشاره به چهار «بدعت» نابجا شده كه در ميان عرب جاهلى معمول بود، آنها بر پارهاى از حيوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و خوردن گوشت آن را ممنوع مىساختند و يا حتى خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمىشمردند، يعنى عملا حيوان را بلااستفاده و بيهوده رها مىساختند. قرآن مجيد مىگويد: «خداوند هيچ يك از اين احكام را به رسميت نمىشناسد، نه بحيرةاى قرار داده و نه سائبة و نه وصيلة و نه حام (ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ). و اما توضيح اين چهار نوع حيوان: 1- بحيره به حيوانى مىگفتند كه پنج بار زاييده بود و پنجمين آنها ماده و به روايتى نر بود، گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى مىدادند و آن را به حال خود آزاد مىگذاشتند و از كشتن آن صرف نظر مىكردند. 2- سائبه شترى بوده كه دوازده- و به روايتى ده- بچه مىآورد، آن را آزاد مىساختند و حتى كسى سوار بر آن نمىشد، تنها گاهى از شير آن مىدوشيدند و به ميهمان مىدادند. 3- وصيله به گوسفندى مىگفتند كه هفت بار فرزند مىآورد و به روايتى به گوسفندى مىگفتند: كه دوقلو مىزاييد، كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام مىدانستند. 4- حام به حيوان نرى مىگفتند كه ده بار از آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مىكردند و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مىآمد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 564 كوتاه سخن اين كه منظور حيواناتى بوده كه در واقع خدمات فراوان و مكررى به صاحبان خود از طريق «انتاج» مىكردند، و آنها هم در مقابل يك نوع احترام و آزادى بر اين حيوانات قائل مىشدند. سپس مىفرمايد: «افراد كافر و بتپرست اينها را به خدا نسبت مىدادند و مىگفتند: قانون الهى است» (وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ). «و اكثر آنها در اين باره كمترين فكر و انديشهاى نمىكردند و عقل خود را به كار نمىگرفتند» بلكه كوركورانه از ديگران تقليد مىنمودند (وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ). (آيه 104)- در اين آيه اشاره به دليل و منطق آنها در اين تحريمهاى نابجا و بىمورد كرده، مىگويد: «هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بياييد، آنها از اين كار سر باز زده، مىگويند همان رسوم و آداب نياكان ما، ما را بس است»! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا). در حقيقت خلافكاريها و بتپرستيهاى آنها از يك نوع بتپرستى ديگر يعنى تسليم بدون قيد و شرط در برابر آداب و رسوم خرافى نياكان سر چشمه مىگرفت قرآن صريحا به آنها پاسخ مىگويد: كه «مگر نه اين است كه پدران آنها دانشى نداشتند و هدايت نيافته بودند» (أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ). بنابراين، كار شما مصداق روشن تقليد «جاهل» از «جاهل» است كه در ميزان عقل و خرد بسيار ناپسند مىباشد؟ (آيه 105)- هر كس مسؤول كار خويش است! در آيه قبل سخن از تقليد كوركورانه مردم عصر جاهليت از نياكان گمراه، به ميان آمد و قرآن به آنها صريحا اخطار كرد كه چنين تقليدى، با عقل و منطق سازگار نيست، به دنبال اين موضوع طبعا اين سؤال در ذهن آنها مىآمد كه اگر ما حسابمان را از نياكانمان در اينگونه مسائل جدا كنيم، پس سرنوشت آنها چه خواهد شد، به علاوه اگر ما دست از چنان تقليدى برداريم سرنوشت بسيارى مردم كه تحت تأثير چنين تقاليدى هستند، چه مىشود، آيه شريفه در پاسخ اين گونه سؤالات مىگويد: «اى كسانى كه ايمان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 565 آوردهايد شما مسؤول خويشتنيد، اگر شما هدايت يافتيد گمراهى ديگران (اعم از نياكان و يا دوستان و بستگان هم عصر شما) لطمهاى به شما نخواهد زد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ). سپس اشاره به موضوع رستاخيز و حساب و رسيدگى به اعمال هر كس كرده، مىگويد: «بازگشت همه شما به سوى خداست، و به حساب هر يك از شما جداگانه رسيدگى مىكند، و شما را از آنچه انجام مىداديد آگاه مىسازد» (إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ). (آيه 106) شأن نزول: در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده كه: يك نفر از مسلمانان به نام «ابن ابى ماريه» به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام «تميم» و «عدى» كه دو برادر بودند به قصد تجارت از مدينه خارج شدند در اثناى راه «ابن ماريه» كه مسلمان بود بيمار شد، وصيتنامهاى نوشت و آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد، و اموال خويش را به دست دو همسفر نصرانى سپرد، وصيت كرد كه آنها را به خانواده او برسانند، و از دنيا رفت، همسفران متاع او را گشودند و چيزهاى گرانقيمت و جالب آن را برداشتند و بقيه را به ورثه بازگرداندند. ورثه هنگامى كه متاع را گشودند، قسمتى از اموالى كه ابن ابى ماريه با خود برده بود در آن نيافتند، ناگاه چشمان آنها به وصيت نامه افتاد، ديدند، صورت تمام اموال مسروقه در آن ثبت است، مطلب را با آن دو نفر مسيحى همسفر در ميان گذاشتند آنها انكار كرده و گفتند: هر چه به ما داده بود به شما تحويل دادهايم! ناچار به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكايت كردند، آيه نازل شد و حكم آن را بيان كرد. تفسير: از مهمترين مسائلى كه اسلام روى آن تكيه مىكند، مسأله حفظ حقوق و اموال مردم و بطور كلى اجراى عدالت اجتماعى است. نخست براى اين كه حقوق ورثه در اموال ميت از ميان نرود و حق بازماندگان و ايتام و صغار پايمال نشود، به افراد با ايمان دستور مىدهد و مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد بايد به هنگام وصيت كردن دو نفر از افراد عادل مسلمان را به گواهى بطلبيد و اموال خود را به عنوان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 566 امانت براى تحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ). البته شهادت در اينجا توأم با وصايت است، يعنى اين دو نفر هم «وصيند» و هم «گواه»، سپس اضافه مىكند: «اگر در مسافرتى باشيد و مصيبت مرگ براى شما فرا رسد (و از مسلمانان وصى و شاهدى پيدا نكنيد) دو نفر از غير مسلمانها را براى اين منظور انتخاب نماييد» (أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ). منظور از غير مسلمانان تنها اهل كتاب يعنى، يهود و نصارى مىباشد زيرا اسلام براى مشركان و بتپرستان در هيچ مورد اهميتى قائل نشده است. سپس دستور مىدهد كه: «اگر به هنگام اداى شهادت در صدق آنها شك كرديد آنها را بعد از نماز نگاه مىداريد و وادار كنيد تا سوگند ياد كنند (و شهادت دهند) كه ما حاضر نيستيم حق را به چيزى (منافع مادى) بفروشيم (و به ناحق گواهى دهيم) اگر چه در مورد خويشاوندان ما باشد» (تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى). «و ما هيچ گاه شهادت الهى را كتمان نمىكنيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود» (وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ). (آيه 107)- در اين آيه سخن از مواردى به ميان آمده كه ثابت شود، دو شاهد مرتكب خيانت و گواهى بر ضد حق شدهاند- همانطور كه در شأن نزول آيه آمده بود- در چنين موردى دستور مىدهد كه: «اگر اطلاعاتى حاصل شود كه آن دو نفر مرتكب گناه و جرم و تعدى شدهاند و حق را پايمال كردهاند، دو نفر ديگر از كسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كردهاند (يعنى ورثه ميت) به جاى آنها قرار گرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى مىدهند» (فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ). و در ذيل آيه وظيفه دو شاهد دوم را چنين بيان مىكند كه «آنها بايد به خدا سوگند ياد كنند كه گواهى ما از گواهى دو نفر اول شايستهتر و به حق نزديكتر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 567 است و ما مرتكب تجاوز و ستمى نشدهايم و اگر چنين كرده باشيم از ظالمان و ستمگران خواهيم بود» (فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ). (آيه 108)- اين آيه در حقيقت فلسفه احكامى را كه در زمينه شهادت در آيات قبل گذشت بيان مىكند كه: «اگر طبق دستور بالا عمل شود (يعنى دو شاهد را بعد از نماز و در حضور جمع به گواهى بطلبند، و در صورت بروز خيانت آنها، افراد ديگرى از ورثه جاى آنها را بگيرند و حق را آشكار سازند) اين برنامه سبب مىشود كه شهود در امر شهادت دقت به خرج دهند و آن را بر طبق واقع- به خاطر ترس از خدا يا به خاطر ترس از خلق خدا- انجام دهند مبادا سوگندهايى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد» (ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ). در حقيقت اين كار سبب مىشود كه حد اكثر ترس از مسؤوليت در برابر خدا و يا بندگان خدا در آنها بيدار گردد و از محور حق منحرف نشوند. و در آخر آيه براى تأكيد روى تمام احكام گذشته دستور مىدهد: «پرهيزكارى پيشه كنيد و گوش به فرمان خدا فرا دهيد و بدانيد خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نخواهد كرد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ). (آيه 109)- اين آيه در حقيقت مكملى براى آيات قبل است، زيرا در ذيل آيات گذشته كه مربوط به مسأله شهادت حق و باطل بود دستور به تقوا و ترس از مخالفت فرمان خدا داده شده، در اين آيه مىگويد: «از آن روز بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مىكند و از آنها در باره رسالت و مأموريتشان سؤال مىكند و مىگويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخى گفتند» (يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ). آنها از خود نفى علم كرده و همه حقايق را موكول به علم پروردگار كرده مىگويند: «خداوندا! ما علم و دانشى نداريم، تو آگاه بر تمام غيوب و پنهانيها هستى» (قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 568 و به اين ترتيب سر و كار شما با چنين خداوند علام الغيوب و با چنين دادگاهى است، بنابراين در گواهيهاى خود مراقب حق و عدالت باشيد. (آيه 110)- مواهب الهى بر مسيح! اين آيه و آيات بعد تا آخر سوره مائده مربوط به سرگذشت حضرت مسيح و مواهبى است كه به او و امتش ارزانى داشته كه براى بيدارى و آگاهى مسلمانان در اينجا بيان شده است. نخست مىگويد: «به ياد بياور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود: «نعمتى را كه بر تو و بر مادرت ارزانى داشتم متذكر باش» (إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ). سپس به ذكر مواهب خود پرداخته، نخست مىگويد «تو را با روح القدس تقويت كردم» (إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ) «1». ديگر از مواهب الهى بر تو اين است كه «به تأييد روح القدس با مردم در گهواره و به هنگام بزرگى و پختگى سخن مىگفتى» (تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا). اشاره به اين كه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگى، پخته و حساب شده بود، نه سخنان كودكانه و بىارزش. ديگر اين كه «كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم دادم» (وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ). ديگر از مواهب اين كه از «گل به فرمان من چيزى شبيه پرنده مىساختى سپس در آن مىدميدى و به اذن من پرنده زندهاى مىشد» (وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي). ديگر اين كه: «كور مادرزاد و كسى كه مبتلا به بيمارى پيسى بود به اذن من شفا مىدادى» (وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي). «و نيز مردگان را به اذن من زنده مىكردى» (وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي). و بالاخره يكى ديگر از مواهب من بر تو اين بود كه «بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو باز داشتم در آن هنگام كه كافران آنها در برابر دلايل روشن تو به پا __________________________________________________ (1) در باره معنى «روح القدس» رجوع كنيد به «تفسير نمونه» جلد اول، ذيل آيه 87 سوره بقره. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 569 خاستند و آنها را سحر آشكارى معرفى كردند» (وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ) من در برابر اين همه هياهو و دشمنان سرسخت و لجوج تو را حفظ كردم تا دعوت خود را پيش ببرى. قابل توجه اين كه در اين آيه چهار بار كلمه «باذنى» (به فرمان من) تكرار شده است، تا جايى براى غلو و ادعاى الوهيت در مورد حضرت مسيح باقى نماند، او بندهاى بود سر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طريق استمداد از نيروى لايزال الهى بود. (آيه 111)- داستان نزول مائده بر حواريون! به دنبال بحثى كه در باره مواهب الهى در باره مسيح و مادرش در آيه قبل بيان شد در آيات بعد به موهبتهايى كه به حواريون يعنى ياران نزديك مسيح بخشيد، اشاره مىكند: نخست مىفرمايد: «به خاطر بياور زمانى را كه بر حواريين وحى فرستادم كه به من و فرستادهام مسيح ايمان بياوريد و آنها دعوت مرا اجابت كردند و گفتند: ايمان آورديم، خداوندا گواه باش كه ما مسلمانان و در برابر فرمان تو تسليم هستيم» (وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ). (آيه 112)- سپس اشاره به جريان معروف نزول مائده آسمانى كرده، مىگويد: «ياران خاص مسيح به عيسى گفتند: آيا پروردگار تو مىتواند غذايى از آسمان براى ما بفرستد»؟ (إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ). مسيح از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مىداد پس از آوردن آن همه آيات و نشانههاى ديگر نگران شد و به آنها هشدار داد و گفت: «از خدا بترسيد اگر ايمان داريد» (قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ). (آيه 113)- ولى به زودى به اطلاع عيسى رسانيدند كه ما هدف نادرستى از اين پيشنهاد نداريم، و غرض ما لجاجتورزى نيست بلكه «گفتند: مىخواهيم از اين مائده بخوريم (و علاوه بر نورانيتى كه بر اثر تغذيه از غذاى آسمانى در قلب ما پيدا مىشود، زيرا تغذيه بطور مسلم در روح انسان مؤثر است) قلب ما اطمينان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 570 و آرامش پيدا كند و با مشاهده اين معجزه بزرگ به سر حد عين اليقين برسيم و بدانيم آنچه به ما گفتهاى راست بوده و بتوانيم بر آن گواهى دهيم» (قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ). (آيه 114)- هنگامى كه عيسى از حسن نيت آنها در اين تقاضا آگاه شد، خواسته آنها را به پيشگاه پروردگار به اين صورت منعكس كرد: «خداوندا! مائدهاى از آسمان براى ما بفرست كه عيدى براى اول و آخر ما باشد، و نشانهاى از ناحيه تو محسوب شود و به ما روزى ده، تو بهترين روزى دهندگان هستى» (قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ). (آيه 115)- خداوند اين دعايى را كه از روى حسن نيت و اخلاص صادر شده بود اجابت كرد، و به آنها «فرمود: من چنين مائدهاى را بر شما نازل مىكنم، ولى توجه داشته باشيد، بعد از نزول اين مائده مسؤوليت شما بسيار سنگينتر مىشود و با مشاهده چنين معجزه آشكارى هر كس بعد از آن، راه كفر را بپويد او را چنان مجازاتى خواهم كرد كه احدى از جهانيان را چنين مجازاتى نكرده باشم»! (قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ). (آيه 116)- بيزارى مسيح از شرك پيروانش! اين آيه و دو آيه بعد پيرامون گفتگوى خداوند با حضرت مسيح (ع) در روز رستاخيز بحث مىكند، مىگويد: «خداوند در روز قيامت به عيسى مىگويد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خويش قرار دهيد، و پرستش كنيد»؟ (وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ). مسيح با نهايت احترام در برابر اين سؤال چند جمله در پاسخ مىگويد: 1- نخست زبان به تسبيح خداوند از هر گونه شريك و شبيه گشوده و مىگويد: «خداوندا! پاك و منزهى از هر گونه شريك» (قالَ سُبْحانَكَ). 2- «چگونه ممكن است چيزى را كه شايسته من نيست بگويم» (ما يَكُونُ لِي برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 571 أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ). در حقيقت نه تنها گفتن اين سخن را از خود نفى مىكند، بلكه مىگويد اساسا من چنين حقى را ندارم و چنين گفتارى با مقام و موقعيت من هرگز سازگار نيست. 3- سپس استناد به علم بىپايان پروردگار كرده، مىگويد: «گواه من اين است كه اگر چنين مىگفتم مىدانستى، زيرا تو از آنچه در درون روح و جان من است آگاهى، در حالى كه من از آنچه در ذات پاك توست بىخبرم، زيرا تو علام الغيوب و باخبر از تمام رازها و پنهانيها هستى» (إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ). (آيه 117)- چهار: «تنها چيزى كه من به آنها گفتم، همان بوده است كه به من مأموريت دادى كه آنها را دعوت به عبادت تو كنم و بگويم خداوند يگانهاى را كه پروردگار من و شما است، پرستش كنيد» (ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ). 5- «و تا آن زمان كه در ميانشان بودم مراقب و گواه آنها بودم و نگذاشتم راه شرك را پيش گيرند، اما به هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو مراقب و نگاهبان آنها بودى، و تو گواه بر هر چيزى هستى» (وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ). (آيه 118)- ششم: و با اين همه باز امر، امر تو و خواست، خواست توست «اگر آنها را در برابر اين انحراف بزرگ مجازات كنى بندگان تواند (و قادر به فرار از زير بار اين مجازات نخواهند بود، و اين حق براى تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است) و اگر آنها را ببخشى و از گناهانشان صرف نظر كنى، توانا و حكيم هستى» نه بخشش تو نشانه ضعف است، و نه مجازاتت خالى از حكمت و حساب (إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ). (آيه 119)- رستگارى بزرگ! در تعقيب ذكر گفتگوى خداوند با حضرت مسيح، در اين آيه مىخوانيم: «خداوند پس از اين گفتگو، مىفرمايد: امروز برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 572 روزى است كه راستى راستگويان به آن سود مىبخشد» (قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ). سپس پاداش صادقان را چنين بيان مىكند: «براى آنها باغهايى از بهشت است كه از زير درختان آن نهرها جارى است، و جاودانه و براى هميشه در آن خواهند ماند» (لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً). و از اين نعمت مادى مهمتر اين است كه «هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خداوند راضى و خشنودند» (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ). «و شك نيست كه اين موهبت بزرگ كه جامع ميان موهبت مادى و معنوى است رستگارى بزرگ محسوب مىشود» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ). (آيه 120)- در اين آيه اشاره به مالكيت و حكومت خداوند كرده، مىگويد: «حكومت آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست، از آن خداست و او بر هر چيزى تواناست» (لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ).
(آيه 51)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل كردهاند كه: بعد از جنگ بدر، عبادة بن صامت خزرجى خدمت پيامبر رسيد و گفت: من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد زياد و از نظر قدرت نيرومندند، اكنون كه آنها ما را تهديد به جنگ مىكنند و حساب مسلمانان از غير مسلمانان جدا شده است من از دوستى و هم پيمانى با آنان برائت مىجويم، هم پيمان من تنها خدا و پيامبر اوست.
عبد اللّه بن أبى گفت: ولى من از هم پيمانى با يهود برائت نمىجويم، زيرا از حوادث مشكل مىترسم و به آنها نيازمندم. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 524
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با يهود بر عباده مىترسيديم، بر تو نيز مىترسم (و خطر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است) عبد اللّه گفت: چون چنين است من هم مىپذيرم و با آنها قطع رابطه مىكنم، آيه نازل شد و مسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى بر حذر داشت.
تفسير:
قرآن، مسلمانان را از همكارى با يهود و نصارى بشدت برحذر مىدارد، نخست مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، يهود و نصارى را تكيه گاه و هم پيمان خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ).
يعنى ايمان به خدا ايجاب مىكند كه به خاطر جلب منافع مادى با آنها همكارى نكنيد.
سپس با يك جمله كوتاه، دليل اين نهى را بيان كرده، مىگويد: «هر يك از آن دو طايفه، دوست و همپيمان هممسلكان خود هستند» (بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).
يعنى، تا زمانى كه منافع خودشان و دوستانشان مطرح است، هرگز به شما نمىپردازند.
روى اين جهت، «هر كس از شما طرح دوستى و پيمان با آنها بريزد، از نظر تقسيم بندى اجتماعى و مذهبى جزء آنها محسوب خواهد شد» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ). و شك نيست كه «خداوند چنين افراد ستمگرى را كه به خود و برادران و خواهران مسلمان خود خيانت كرده و بر دشمنانشان تكيه مىكنند، هدايت نخواهد كرد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).
(آيه 52)- در اين آيه اشاره به عذرتراشيهايى مىكند كه افراد بيمارگونه براى توجيه ارتباطهاى نامشروع خود با بيگانگان، انتخاب مىكنند، و مىگويد:
«آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است، اصرار دارند كه آنان را تكيهگاه و همپيمان خود انتخاب كنند، و عذرشان اين است كه مىگويند: ما مىترسيم قدرت به دست آنها بيفتد و گرفتار شويم» (فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 525
قرآن در پاسخ آنها مىگويد: همانطور كه آنها احتمال مىدهند روزى قدرت به دست يهود و نصارى بيفتد، اين احتمال را نيز بايد بدهند كه «ممكن است سر انجام، خداوند مسلمانان را پيروز كند و قدرت به دست آنها بيفتد و اين منافقان، از آنچه در دل خود پنهان ساختند، پشيمان گردند» (فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ).
(آيه 53)- در اين آيه به سر انجام كار منافقان اشاره كرده مىگويد: در آن هنگام كه فتح و پيروزى نصيب مسلمانان راستين شود، و كار منافقان برملا گردد «مؤمنان از روى تعجب مىگويند آيا اين افراد منافق، همانها هستند كه اين همه ادعا داشتند و با نهايت تأكيد قسم ياد مىكردند كه با ما هستند، چرا سر انجام كارشان به اينجا رسيد» (وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ).
و به خاطر همين نفاق، «همه اعمال نيك آنها بر باد رفت (زيرا از نيت پاك و خالص سر چشمه نگرفته بود، و) به همين دليل زيانكار شدند» هم در اين جهان و هم در جهان ديگر (حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ).
(آيه 54)- پس از بحث در باره منافقان، سخن از مرتدانى كه طبق پيش بينى قرآن بعدها از اين آيين مقدس روى برمىگرداندند به ميان مىآورد و به عنوان يك قانون كلى به همه مسلمانان اخطار مىكند: «اگر كسانى از شما از دين خود بيرون روند (زيانى به خدا و آيين او و جامعه مسلمين و آهنگ سريع پيشرفت آنها نمىرسانند) زيرا خداوند در آينده جمعيتى را براى حمايت از اين آيين برمىانگيزد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ).
سپس صفات كسانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند، چنين شرح مىدهد:
1- آنها به خدا عشق مىورزند و جز به خشنودى او نمىانديشند «هم خدا آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند» (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ).
2 و 3- «در برابر مؤمنان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 526
سرسخت و خشن و پرقدرتند» (أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ).
4- «جهاد در راه خدا بطور مستمر از برنامههاى آنهاست» (يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
5- آخرين امتيازى كه براى آنان ذكر مىكند اين است كه: «در راه انجام فرمان خدا و دفاع از حق، از ملامت هيچ ملامت كنندهاى نمىهراسند» (وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ).
و در پايان مىگويد: «به دست آوردن اين امتيازات (علاوه بر كوشش انسان) مرهون فضل الهى است كه هر كس بخواهد و شايسته ببيند مىدهد» (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ). «و خداوند دايره فضل و كرمش، وسيع و به آنها كه شايستگى دارند آگاه است» (وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).
(آيه 55)
شأن نزول
آيه ولايت: در مورد نزول اين آيه از «عبد اللّه بن عباس» نقل شده كه: روزى در كنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حديث نقل مىكرد، ناگهان مردى كه عمامهاى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله حديث نقل مىكرد او نيز با جمله «قال رسول اللّه» حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مىنمود.
ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى كند، او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم! هر كس مرا نمىشناسد بداند من أبو ذر غفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، و اگر دروغ مىگويم هر دو گوشم كر باد، و با چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مىگويم هر دو چشمم كور باد، كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: علىّ قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خذله «على عليه السّلام پيشواى نيكان است، و كشنده كافران، هر كس او را يارى كند، خدا ياريش خواهد كرد، و هر كس دست از ياريش بردارد، خدا دست از يارى او برخواهد داشت».
سپس أبو ذر اضافه كرد: اى مردم! روزى از روزها با رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد نماز مىخواندم، سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد، ولى كسى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 527
چيزى به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد، در همين حال على عليه السّلام كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد. سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در حال نماز بود جريان را مشاهده كرد، هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت: «خداوندا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را درك كنند، و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى.
خداوندا! من محمد پيامبر و برگزيده توام، سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان ساز، از خاندانم على عليه السّلام را وزير من گردان تا بوسيله او، پشتم قوى و محكم گردد».
أبو ذر مىگويد: هنوز دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا ...
تفسير:
اين آيه با كلمه «انّما» كه در لغت عرب به معنى انحصار مىآيد شروع شده و مىگويد: «ولىّ و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس است: خدا و پيامبر و كسانى كه ايمان آوردهاند، و نماز را برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند» (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ).
منظور از «ولىّ» در آيه فوق ولايت به معنى، سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است. بخصوص اين كه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است.
و به اين ترتيب، آيه از آياتى است كه به عنوان يك نصّ قرآنى دلالت بر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 528
ولايت و امامت على عليه السّلام مىكند.
(آيه 56)- اين آيه تكميلى براى مضمون آيه پيش است و هدف آن را تأكيد و تعقيب مىكند، و به مسلمانان اعلام مىدارد كه: «كسانى كه ولايت و سرپرستى و رهبرى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمانى را كه در آيه قبل به آنها اشاره شد بپذيرند پيروز خواهند شد، زيرا آنها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ).
در اين آيه قرينه ديگرى بر معنى ولايت كه در آيه پيش اشاره شد ديده مىشود، زيرا تعبير به «حزب اللّه» و «غلبه آن» مربوط به حكومت اسلامى است، نه يك دوستى ساده و عادى و اين خود مىرساند كه ولايت در آيه به معنى سرپرستى و حكومت و زمامدارى اسلام و مسلمين است، زيرا در معنى حزب يك نوع تشكل و همبستگى و اجتماع براى تأمين اهداف مشترك افتاده است.
(آيه 57)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه، مفسران نقل كردهاند كه: دو نفر از مشركان به نام «رفاعه» و «سويد» اظهار اسلام كردند و سپس جزء دار و دسته منافقان شدند، بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مىكردند، آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد.
تفسير:
در اين آيه بار ديگر خداوند به مؤمنان دستور مىدهد كه از انتخاب منافقان و دشمنان به عنوان دوست بپرهيزيد، منتها براى تحريك عواطف آنها و توجه دادن به فلسفه اين حكم، چنين مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! آنها كه آيين شما را به باد استهزاء و يا به بازى مىگيرند، چه آنها كه از اهل كتابند و چه آنها كه از مشركان و منافقانند، هيچ يك از آنان را به عنوان دوست انتخاب نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ).
و در پايان آيه اين موضع را تأكيد مىكند كه طرح دوستى با آنان، با تقوا و ايمان سازگار نيست بنابراين «از خدا بترسيد، اگر ايمان داريد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 529
(آيه 58)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه كه دنباله آيه قبل است نقل شده كه: جمعى از يهود و بعضى از نصارى صداى مؤذن را كه مىشنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مىديدند شروع به مسخره و استهزاء مىكردند، قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت.
تفسير:
در اين آيه در تعقيب بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كه احكام اسلام را به باد استهزاء مىگرفتند، اشاره به يكى از اعمال آنها به عنوان شاهد و گواه كرده، مىگويد: «هنگامى كه (اذان مىگوييد و مسلمانان را) به سوى نماز دعوت مىكنيد، آن را به باد استهزاء و بازى مىگيرند» (وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً).
قابل ذكر اين كه همانطور كه در روايات اهل بيت عليه السّلام وارد شده است اذان از طريق وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تعليم داده شد.
سپس علت عمل آنها را چنين بيان مىكند: «اين به خاطر آن است كه آنها جمعيت نادانى مىباشند و از درك حقايق بدورند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ).
(آيه 59)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد از ابن عباس نقل شده كه: جمعى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و درخواست كردند عقايد خود را براى آنها شرح دهد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و همه پيامبران الهى نازل شده حق مىدانم، و در ميان آنها جدايى نمىافكنم، آنها گفتند: ما عيسى را نمىشناسيم و به پيامبرى نمىپذيريم، سپس افزودند: ما هيچ آيينى بدتر از آيين شما سراغ نداريم! اين دو آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
در اين آيه، خداوند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه از اهل كتاب سؤال كن و «بگو: چه كار خلافى از ما سر زده كه شما از ما عيب مىگيريد و انتقاد مىكنيد؟ جز اين كه ما به خداى يگانه ايمان آوردهايم و در برابر آنچه بر ما و بر انبياء پيشين نازل شده تسليم هستيم» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 530
و در پايان آيه جملهاى مىبينيم كه در حقيقت بيان علت جمله قبل است، مىگويد: اگر شما توحيد خالص و تسليم در برابر تمام كتب آسمانى را بر ما ايراد مىگيريد به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسق و آلوده به گناه شدهايد» چون خود شما آلوده و منحرفيد اگر كسانى پاك و بر جاده حق باشند در نظر شما عيب است (وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ).
(آيه 60)- در اين آيه عقايد تحريف شده و اعمال نادرست اهل كتاب و كيفرهايى كه دامنگير آنها گرديده است با وضع مؤمنان راستين و مسلمان، مقايسه گرديده، تا معلوم شود كداميك از اين دو دسته در خور انتقاد و سرزنش هستند و اين يك پاسخ منطقى است كه براى متوجه ساختن افراد لجوج و متعصب به كار مىرود، در اين مقايسه چنين مىگويد: اى پيامبر! به آنها بگو:
آيا ايمان به خداى يگانه و كتب آسمانى داشتن در خور سرزنش و ايراد است، يا اعمال نارواى كسانى كه گرفتار آن همه مجازات الهى شدند «به آنها بگو: آيا شما را آگاه كنم از كسانى كه پاداش كارشان در پيشگاه خدا از اين بدتر است» (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ).
سپس به تشريح اين مطلب پرداخته و مىگويد: «آنها كه بر اثر اعمالشان مورد لعن و غضب پروردگار واقع شدند و آنان را به صورت «ميمون» و «خوك» مسخ كرد، و آنها كه پرستش طاغوت و بت نمودند، مسلما اين چنين افراد، موقعيتشان در اين دنيا و محل و جايگاهشان در روز قيامت بدتر خواهد بود، و از راه راست و جاده مستقيم گمراهترند» (مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ).
(آيه 61)- در اين آيه- براى تكميل بحث در باره منافقان اهل كتاب- پرده از روى نفاق درونى آنها برداشته و به مسلمانان چنين اعلام مىكند: «هنگامى كه نزد شما مىآيند مىگويند ايمان آورديم در حالى كه با قلبى مملو از كفر داخل مىشوند و به همان حال نيز از نزد شما بيرون مىروند و منطق و استدلال و سخنان شما در قلب آنها كمترين اثرى نمىبخشد» (وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 531
قَدْ خَرَجُوا بِهِ).
و در پايان آيه به آنها اخطار مىكند كه «با تمام اين پردهپوشيها، خداوند از آنچه آنها كتمان مىكنند، آگاه و باخبر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ).
(آيه 62)- در اين آيه نشانههاى ديگرى از نفاق آنها را بازگو مىكند، از جمله اين كه مىگويد: «بسيارى از آنها را مىبينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مىجويند» (وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ).
يعنى، آنچنان آنها در راه گناه و ستم گام برمىدارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مىروند، و بدون هيچ گونه شرم و حيا، سعى مىكنند از يكديگر پيشى گيرند.
و در پايان آيه براى تأكيد زشتى اعمال آنها مىگويد: «چه عمل زشت و ننگينى آنها انجام مىدهند» و بر آن مداومت دارند (لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
(آيه 63)- سپس در اين آيه، حمله را متوجه دانشمندان آنها كرده كه با سكوت خود آنان را به گناه، تشويق مىنمودند و مىگويد: «چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود، آنها را از سخنان گناهآلود و خوردن اموال نامشروع باز نمىدارند» (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ).
يعنى، دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد، نخست بايد افكار و اعتقادات نادرست آنها را تغيير دهند، و به اين ترتيب آيه، راه اصلاح جامعه فاسد را كه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مىدهد.
و در پايان آيه، قرآن به همان شكل كه گناهكاران اصلى را مذمت نمود، دانشمندان ساكت و ترك كننده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرار داده، مىگويد: «چه زشت است كارى كه آنها انجام مىدهند» (لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ).
و به اين ترتيب روشن مىشود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر را ترك مىكنند- بخصوص اگر از دانشمندان و علما برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 532
باشند- سرنوشت همان گناهكاران است و در حقيقت شريك جرم آنها محسوب مىشوند.
از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه مىگفت: اين آيه شديدترين آيهاى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مىكند.
بديهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود و نصارى ندارد، و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد، خاموش مىنشينند در بر مىگيرد، زيرا حكم خدا، در باره همگان يكسان است! در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مىخوانيم: كه در خطبهاى فرمود: «اقوام گذشته به اين جهت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مىشدند و دانشمندانشان سكوت مىكردند، و نهى از منكر نمىنمودند، در اين هنگام بلاها و كيفرهاى الهى بر آنها فرود مىآمد، پس شما اى مردم! امر به معروف كنيد و نهى از منكر نماييد، تا به سرنوشت آنها دچار نشويد».
(آيه 64)- در اين آيه يكى از مصداقهاى روشن سخنان ناروا و گفتار گناهآلود يهود كه در آيه قبل بطور كلى به آن اشاره شد، آمده است.
توضيح اين كه: تاريخ نشان مىدهد كه يهود زمانى در اوج قدرت مىزيستند، و بر قسمت مهمى از دنياى آباد آن زمان حكومت داشتند، كه زمان داود و سليمان بن داود را به عنوان نمونه مىتوان يادآور شد، و در اعصار بعد نيز، قدرت آنها با نوسانهايى ادامه داشت، ولى با ظهور اسلام، مخصوصا در محيط حجاز، ستاره قدرت آنها افول كرده، مبارزه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با يهود «بنى النضير» و «بنى قريظه» و «يهود خيبر» موجب نهايت تضعيف آنها گرديد در اين موقع بعضى از آنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پيشين از روى استهزاء گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده و به ما بخششى نمىكند! و از آنجا كه بقيه نيز به گفتار او راضى بودند، قرآن اين سخن را به همه آنها نسبت داده، مىگويد: «يهود گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده»! (وَ قالَتِ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 533
الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ)
.
خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از اين عقيده ناروا مىگويد: «دست آنها در زنجير باد، و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت خدا بدور گردند» (غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا).
سپس براى ابطال اين عقيده ناروا مىگويد: «هر دو دست خدا گشاده است، و هر گونه بخواهد و به هر كس بخواهد مىبخشد» (بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ).
نه اجبارى در كار او هست، نه محكوم جبر عوامل طبيعى و جبر تاريخ مىباشد، بلكه اراده او بالاتر از هر چيز و نافذ در همه چيز است.
بعد مىگويد: «حتى اين آيات كه پرده از روى گفتار و عقايد آنان برمىدارد به جاى اين كه اثر مثبت در آنها بگذارد و از راه غلط بازگرداند، بسيارى از آنها را روى دنده لجاجت مىافكند و طغيان و كفر آنها بيشتر مىشود» (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).
اما در مقابل اين گفتهها و اعتقادات ناروا و لجاجت و يكدندگى در طريق طغيان و كفر، خداوند مجازات سنگينى در اين جهان براى آنها قائل شده، مىفرمايد: «و در ميان آنها عداوت و دشمنى تا روز قيامت افكنديم» (وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ).
و در قسمت اخير آيه اشاره به كوششها و تلاشهاى يهود براى برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مورد رهايى مسلمانان از اين آتشهاى نابود كنند كرده، مىفرمايد: «هر زمان آتشى براى جنگ افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت و شما را از آن حفظ كرد» (كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ).
و اين در حقيقت يكى از نكات اعجاز آميز زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.
قرآن اضافه مىكند: «آنها براى پاشيدن بذر فساد در روى زمين تلاش و كوشش پىگير و مداومى دارند» (وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً).
در حالى كه خداوند مفسدان را دوست نمىدارد» (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 534
(آيه 65)- به دنبال انتقادات گذشته از برنامه و روش اهل كتاب، در اين آيه و آيه بعد آنچنان كه اصول تربيتى اقتضا مىكند، قرآن براى بازگرداندن منحرفان اهل كتاب به راه راست، و تقدير از اقليتى كه با اعمال خلاف آنها همگام نبود، نخست چنين مىگويد: «اگر اهل كتاب ايمان بياورند و پرهيزكارى پيشه كنند، گناهان گذشته آنها را مىپوشانيم و از آن صرف نظر مىكنيم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ). نه تنها گناهان آنها را مىبخشيم «بلكه در باغهاى بهشت كه كانون انواع نعمتها است آنها را وارد مىكنيم» (وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ).
اين در زمينه نعمتهاى معنوى و اخروى است.
(آيه 66)- سپس به اثر عميق ايمان و تقوا حتى در زندگى مادى انسانها، اشاره كرده مىگويد: «اگر آنها تورات و انجيل را برپا دارند (و آن را به عنوان يك دستور العمل زندگى در برابر چشم خود قرار دهند) و بطور كلى به همه آنچه از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده اعم از كتب آسمانى پيشين و قرآن بدون هيچ گونه تبعيض و تعصب عمل كنند، از آسمان و زمين، نعمتهاى الهى آنها را فرا خواهد گرفت» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ).
شك نيست كه منظور از برپاداشتن تورات و انجيل، آن قسمت از تورات و انجيل واقعى است كه در آن زمان در دست آنها بود.
در حقيقت آيه فوق يكبار ديگر، اين اصل اساسى را مورد تأكيد قرار مىدهد كه پيروى از تعليمات آسمانى انبياء تنها براى سر و سامان دادن به زندگى پس از مرگ نيست، بلكه بازتاب گستردهاى در سرتاسر زندگى مادى انسانها نيز دارد، جمعيتها را قوى، و صفوف را فشرده، و نيروها را متراكم، و نعمتها را پربركت، و امكانات را وسيع، و زندگى را مرفه، و امن و امان مىسازد.
نظرى به ثروتهاى عظيم مادى و نيروهاى فراوان انسانى كه امروز در دنياى بشريت بر اثر انحراف از اين تعليمات نابود مىگردد، دليل زنده اين حقيقت است. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 535
امروز مغزهاى متفكرى كه براى تكميل و توسعه و توليد سلاحهاى مرگبار و كشمكشهاى استعمارى كار مىكند، قسمت مهمى از نيروهاى ارزنده انسانى را تشكيل مىدهد، و چقدر نوع بشر، به اين نوع سرمايهها و اين مغزهايى كه بيهوده از بين مىرود، براى رفع نيازمنديهايش محتاج است، و چقدر چهره دنيا زيبا و خواستنى و جالب بود اگر همه اينها در راه آبادى به كار گرفته مىشدند! در پايان آيه، اشاره به اقليت صالح اين جمعيت كرده، مىگويد: «با اين كه بسيارى از آنها بدكارند ولى جمعيتى معتدل و ميانهرو در ميان آنها وجود دارد» كه حسابشان با حساب ديگران در پيشگاه خدا و در نظر خلق خدا جداست (مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ).
نظير اين تعبير در باره اقليت صالح اهل كتاب، در آيه 159 سوره اعراف و آيه 75 آل عمران نيز ديده مىشود.
(آيه 67)- انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت! در اين آيه روى سخن، فقط به پيامبر است، و تنها وظيفه او را بيان مىكند، با خطاب «اى پيامبر!» (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ). شروع شده و با صراحت و تأكيد دستور مىدهد، كه «آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان» (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ).
سپس براى تأكيد بيشتر به او اخطار مىكند كه: «اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمىكرد) رسالت خدا را تبليغ نكردهاى»! (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته، دلدارى و تأمين مىدهد و به او مىگويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش» زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت» (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ).
و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات، به آنهايى كه اين رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، مىگويد: «خداوند كافران لجوج را هدايت نمىكند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 536
راستى چه مسأله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطرح بوده كه در آيه فوق عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ رسالت شمرده شده است.
در كتابهاى مختلف دانشمندان شيعه و اهل تسنن روايات زيادى ديده مىشود كه با صراحت مىگويد آيه فوق در باره تعيين جانشين براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين در غدير خم نازل شده است.
خلاصه جريان غدير-
در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجّة الوداع، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به پايان رسيد.
نه تنها مردم مدينه در اين سفر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همراهى مىكردند بلكه، مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند.
آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درّهها مىپاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بىنظير، همه چيز را آسان مىكرد، ظهر نزديك شده بود، كمكم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مىشد.
روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مىگذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همراهان داده شد.
مؤذن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم بسرعت آماده نماز مىشدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند.
نماز ظهر تمام شد، مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمههاى كوچكى كه با خود حمل مىكردند پناهنده شوند، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مىشد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمىتوانستند مشاهده كنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 537
مخاطب ساخت و چنين فرمود: «من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مىروم، من مسؤولم، شما هم مسؤوليد، شما در باره من چگونه شهادت مىدهيد»؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند: نشهد انّك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيرا: «ما گواهى مىدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خير دهد».
سپس فرمود: «آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمىدهيد»؟! همه گفتند: «آرى! گواهى مىدهيم» فرمود: خداوندا! گواه باش»! ...
بار ديگر فرمود: اى مردم! آيا صداى مرا مىشنويد؟ ... گفتند: آرى، و بدنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمىشد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مىگذارم چه خواهيد كرد؟
يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟!.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بلافاصله گفت: اول ثقل اكبر، كتاب خداست كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شماست، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مىشويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.
ناگهان مردم ديدند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مىكند و همين كه چشمش به على عليه السّلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام على عليه السّلام است، در اينجا صداى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود: ايّها النّاس من اولى النّاس بالمؤمنين من برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 538
انفسهم: «چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!».
گفتند: خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داناترند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: فمن كنت مولاه فعلىّ مولاه: «هر كس من مولا و رهبر او هستم على مولا و رهبر اوست» و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد.
و بدنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحقّ معه حيث دار: «خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن».
سپس فرمود: الا فليبلّغ الشّاهد الغائب: «آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غايبان برسانند».
خطبه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به پايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام و مردم فرو مىريخت، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ... «امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اللّه اكبر، اللّه اكبر على اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضى الرّبّ برسالتى و الولاية لعلىّ من بعدى: «خداوند بزرگ است، خداوند بزرگ است همان خدايى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على عليه السّلام پس از من راضى و خشنود گشت».
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و به على عليه السّلام اين موقعيت را تبريك مىگفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، أبو بكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند: بخّ بخّ لك يابن برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 539
ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنة: «آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند أبو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى».
اين بود خلاصهاى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است.
(آيه 68)
شأن نزول:
نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند، نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خداست؟
پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله جواب مثبت داد:
آنها گفتند: ما هم تورات را قبول داريم، ولى به غير آن ايمان نداريم (در حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شماست اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آن را نفى كنيم!) آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
اين آيه به گوشه ديگرى از كارشكنيها و ايرادهاى اهل كتاب (يهود و نصارى) اشاره مىكند و مىگويد: «بگو: اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت برپا داريد» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ).
زيرا اين كتابها همه از يك مبدء صادر شده، و اصول اساسى آنها يكى است اگر چه آخرين كتاب آسمانى، كاملترين و جامعترين آنهاست و به همين دليل لازم العمل است.
ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده، مىگويد: «بسيارى از آنها نه تنها از اين آيات پند نمىگيرند و هدايت نمىشوند بلكه به خاطر روح لجاجت بر طغيان و كفرشان افزوده مىشود» (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).
و در پايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف، دلدارى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 540
مىدهد و مىگويد: «از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش» (فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).
زيرا زيان آن متوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضررى نمىرساند! بديهى است محتواى اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد، مسلمانان نيز اگر تنها به ادعاى اسلام قناعت كنند، و اصول تعليمات انبياء و مخصوصا كتاب آسمانى خود را برپا ندارند، هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا، و نه در زندگى فردى و اجتماعى نخواهند داشت، و هميشه زبون و زير دست و شكستخورده خواهند بود.
(آيه 69)- در اين آيه موضوع فوق را مورد تأكيد قرار داده، مىگويد: «تمام اقوام و ملتها و پيروان همه مذاهب بدون استثناء اعم از مسلمانان و يهوديان و صابئان و مسيحيان در صورتى اهل نجات خواهند بود، و از آينده خود وحشتى و از گذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
اين آيه پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مىدانند و ميل دارند ميان دستورات انبياء تبعيض قائل شوند، و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند.
(آيه 70)- در سوره بقره و اوايل همين سوره اشاره به پيمان مؤكدى كه خداوند از بنى اسرائيل گرفته بود شده است، در اين آيه بار ديگر اين پيمان را يادآورى كرده مىفرمايد: «ما پيمان (عمل به آنچه نازل كرديم) از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان، به سوى آنان فرستاديم» (لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلًا).
سپس اضافه مىكند: آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند، بلكه «هر زمان پيامبرى دستورى بر خلاف تمايلات و هوى و هوسهاى آنها مىآورد (به شديدترين مبارزه بر ضد او دست مىزدند) جمعى را تكذيب مىكردند و جمعى را كه با برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 541
تكذيب نمىتوانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل مىرساندند» (كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ).
(آيه 71)- در اين آيه اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اين همه طغيان و جنايات كرده مىفرمايد: «با اين حال آنها گمان مىكردند كه بلا و مجازاتى دامنشان را نخواهد گرفت» (وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ).
و همانطور كه در آيات ديگر تصريح شده، خود را يك نژاد برتر مىپنداشتند و به عنوان فرزندان خدا از خود ياد مىكردند! سر انجام اين غرور خطرناك و خود برتربينى همانند پردهاى بر چشم و گوش آنها افتاد و به خاطر آن «از ديدن آيات خدا نابينا و از شنيدن كلمات حق، كر شدند»! (فَعَمُوا وَ صَمُّوا).
اما به هنگامى كه نمونههايى از مجازاتهاى الهى و سر انجام شوم اعمال خود را مشاهده كردند، پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند «خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت» (ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ).
ولى اين بيدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپاييد باز طغيان و سركشى و پشت پا زدن به حق و عدالت شروع شد، و ديگر بار پردههاى غفلت كه از آثار فرو رفتن در گناه است بر چشم و گوش آنها افكنده شد «و باز از ديدن آيات حق نابينا و از شنيدن سخنان حق كر شدند و اين حالت، بسيارى از آنها را فرا گرفت» (ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ).
و در پايان آيه، با يك جمله كوتاه و پر معنى مىگويد: «خداوند هيچ گاه از اعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهايى را كه انجام مىدهند مىبيند» (وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ).
(آيه 72)- در تعقيب بحثهايى كه در مورد انحرافات يهود، در آيات قبل، گذشت، اين آيه و آيات بعد، از انحرافات مسيحيان سخن مىگويد نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مسأله «الوهيت مسيح» بحث كرده مىگويد:
«بطور مسلم آنها كه گفتهاند خدا همان مسيح بن مريم است، كافر شدند» (لَقَدْ كَفَرَ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 542
الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ)
.
در حالى كه خود مسيح با صراحت به بنى اسرائيل گفت
سوره مائده - آیه های 1 تا 50
سوره مائده اين سوره در «مدينه» نازل شده و 120 آيه است. بسم اللّه الرحمن الرحيم (آيه 1)- لزوم وفا به عهد و پيمان! بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مىشود، اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سورههايى) است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است. __________________________________________________ (1) «مائده» در اصل به طبقى گويند كه در آن غذا باشد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 486 در اين سوره- به خاطر همين موقعيت خاص- تأكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين برنامههاى دينى و مسأله رهبرى امت و جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده است و شايد به همين جهت است كه با مسأله لزوم وفاى به عهد و پيمان، شروع شده، و در نخستين جمله مىفرمايد: «اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفا كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ). تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهايى كه در گذشته با خدا بستهاند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد. جمله فوق دليل بر وجوب وفا به تمام پيمانهايى است كه ميان افراد انسان با يكديگر، و يا افراد انسان با خدا، بطور محكم بسته مىشود، و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى و انسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و زناشويى و مانند آن را در بر مىگيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد، حتى عهد و پيمانهايى را كه مسلمانان با غير مسلمانان مىبندند نيز شامل مىشود. در اهميت وفاى به عهد در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مىخوانيم: «در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان- با تمام اختلافاتى كه دارند- مورد اتفاق نيست به همين جهت بتپرستان زمان جاهليت نيز پيمانها را در ميان خود محترم مىشمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند». سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى را شامل مىشود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده، كه نخستين آن حلال بودن گوشت پارهاى از حيوانات است، مىفرمايد: «چهارپايان (يا جنين آنها) براى شما حلال شده است» (أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ) «1». سپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهارپايان استثناء كرده، مىفرمايد: «به استثناى گوشتهايى كه تحريم آن به زودى براى شما بيان مىشود» (إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ). __________________________________________________ (1) «انعام» جمع «نعم» به معنى شتر و گاو و گوسفند است. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 487 «و به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حجّ يا انجام مناسك عمره) كه در اين حال صيد كردن حرام است» (غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ). و در پايان مىفرمايد: «خداوند هر حكمى را بخواهد صادر مىكند» (إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ). يعنى، چون آگاه از همه چيز و مالك همه چيز مىباشد هر حكمى را كه به صلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضا كند تشريع مىنمايد. (آيه 2)- هشت دستور در يك آيه! در اين آيه چند دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حجّ و زيارت خانه خداست: 1- نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! شعائر الهى را نقض نكنيد و حريم آنها را حلال نشمريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ). منظور از «شعائر اللّه» مناسك و برنامههاى حجّ است. 2- «احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماهها خوددارى كنيد» (وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ). 3- «قربانيانى را كه براى حج مىآورند، اعم از اين كه بىنشان باشند- هدى- و يا نشان داشته باشند- قلائد- حلال نشمريد و بگذاريد كه به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند» (وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ). 4- تمام زائران خانه خدا بايد از آزادى كامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهرهمند باشند و هيچ گونه امتيازى در اين قسمت در ميان قبايل و افراد و نژادها و زبانها نيست بنابراين «نبايد كسانى را كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و حتى به دست آوردن سود تجارى به قصد زيارت خانه خدا حركت مىكنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند و زائر خانه خدا مصونيت دارند» (وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً). 5- تحريم صيد محدود به زمان احرام است، بنابراين «هنگامى كه از احرام (حج يا عمره) بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مجاز است» (وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 488 6- اگر جمعى از بتپرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، «نبايد اين جريان سبب شود كه بعد از اسلام آنها، كينههاى ديرينه را زنده كنيد و مانع آنها از زيارت خانه خدا شويد» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا). از جمله فوق يك قانون كلى استفاده مىشود و آن اين كه مسلمانان هرگز نبايد «كينهتوز» باشند و در صدد انتقام حوادثى كه در زمانهاى گذشته واقع شده برآيند. 7- سپس براى تكميل بحث گذشته مىفرمايد: شما بجاى اين كه دست به هم بدهيد تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد «بايد دست اتحاد در راه نيكيها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اين كه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نماييد» (وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ). 8- در پايان آيه براى تحكيم و تأكيد احكام گذشته مىفرمايد: «پرهيزكارى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديد است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ). (آيه 3)- در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهارپايان به استثناى آنچه بعدا خواهد آمد شده اين آيه در حقيقت همان استثناهايى است كه وعده داده شد، در اينجا حكم به تحريم يازده چيز شده است. نخست مىفرمايد: «مردار بر شما حرام شده است» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ). «و همچنين خون» (وَ الدَّمُ) «و گوشت خوك» (وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ). «و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت به نام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند» (وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ). «و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرامند» (وَ الْمُنْخَنِقَةُ). خواه بخودى خود و يا بوسيله دام و خواه بوسيله انسان اين كار انجام گردد چنانكه در زمان جاهليت معمول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مىفشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند «و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا بروند» (وَ الْمَوْقُوذَةُ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 489 در تفسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بوده كه بعضى از حيوانات را به خاطر بتها آنقدر مىزدند تا بميرد و آن را يك نوع عبادت مىدانستند! «و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند» (وَ الْمُتَرَدِّيَةُ). «و حيواناتى كه به ضرب شاخ مرده باشند» (وَ النَّطِيحَةُ). «و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند» (وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ). سپس به دنبال تحريم موارد فوق مىفرمايد: «اگر قبل از آن كه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون بقدر كافى از آنها بيرون بريزد، حلال خواهد بود» (إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ). در زمان جاهليت بتپرستان سنگهايى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نداشت، آنها را «نصب» مىناميدند در مقابل آنها قربانى مىكردند و خون قربانى را به آنها مىماليدند، و فرق آنها با بت همان بود كه بتها همواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما «نصب» چنين نبودند، اسلام در آيه مورد بحث اين گونه گوشتها را تحريم كرده و مىگويد: «حيوانهايى كه روى بتها يا در برابر آنها ذبح شوند همگى بر شما حرام است» (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ). روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى. نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه آمده آنهاست كه بصورت «بختآزمايى» ذبح و تقسيم مىگرديده و آن چنين بوده كه: ده نفر با هم شرط بندى مىكردند و حيوانى را خريدارى و ذبح نموده سپس ده چوبه تير، كه روى هفت عدد از آنها عنوان «برنده» و سه عدد عنوان «بازنده» ثبت شده بود در كيسه مخصوصى مىريختند و به صورت قرعه كشى آنها را به نام يك يك از آن ده نفر بيرون مىآوردند، هفت چوبه برنده به نام هر كس مىافتاد سهمى از گوشت برمىداشت، و چيزى در برابر آن نمىپرداخت، ولى آن سه نفر كه تيرهاى بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند، بدون اين كه سهمى از گوشت داشته باشند، اين چوبههاى تير را «ازلام» مىناميدند، اسلام برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 490 خوردن اين گوشتها را تحريم كرد، نه به خاطر اين كه اصل گوشت حرام بوده باشد، بلكه به خاطر اين كه جنبه قمار و بختآزمايى دارد و مىفرمايد: «و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان به وسيله چوبههاى تير مخصوص بختآزمايى» بر شما حرام شده است (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ). روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هر چيز انجام گيرد ممنوع است و تمام زيانهاى «فعاليتهاى حساب نشده اجتماعى» و برنامههاى خرافى در آن جمع مىباشد. و در پايان براى تأكيد بيشتر روى تحريم آنها مىفرمايد: «تمام اين اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار» (ذلِكُمْ فِسْقٌ). اعتدال در استفاده از گوشت- آنچه از مجموع بحثهاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مىشود اين است كه روش اسلام در مورد بهرهبردارى از گوشتها- همانند ساير دستورهايش- يك روش كاملا اعتدالى است، يعنى نه همانند مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن مىخوردند، و يا همانند بسيارى از غربيهاى امروز كه حتى از خوردن گوشت خرچنگ و كرمها چشم پوشى نمىكنند، و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع مىدانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاك بوده و مورد تنفر نباشد حلال كرده و روى روشهاى افراطى و تفريطى خط بطلان كشيده و براى استفاده از گوشتها شرايطى مقرر داشته است. بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم مىخورد نخست مىگويد: «امروز كافران از دين شما مأيوس شدند بنابراين، از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت) من بترسيد» (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ). و سپس مىگويد: «امروز دين و آيين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم» (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 491 وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً). روز اكمال دين كدام روز است- منظور از «اليوم» (امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست؟ آنچه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آوردهاند و روايات متعددى از طرق معروف اهل تسنن و شيعه آن را تأييد مىكند و با محتويات آيه كاملا سازگار است اين كه: منظور روز غدير خم است، روزى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله امير مؤمنان على عليه السّلام را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد، آن روز بود كه آيين اسلام به تكامل نهايى خود رسيد و كفار در ميان امواج يأس فرو رفتند، زيرا انتظار داشتند كه آيين اسلام قائم به شخص باشد، و با از ميان رفتن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اوضاع به حال سابق برگردد، و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان مسلمانان بىنظير بود به عنوان جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله انتخاب و از مردم براى او بيعت گرفته شد يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و فهميدند كه آيينى است ريشهدار و پايدار. نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مىگويد: «خداوند به آنهايى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادهاند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد همان طور كه پيشينيان آنان را چنين كرد، و نيز وعده داده آيينى را كه براى آنان پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد». در اين آيه خداوند مىفرمايد: آيينى را كه براى آنها «پسنديده»، در روى زمين مستقر مىسازد، با توجه به اين كه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با توجه به جمله «رضيت لكم الاسلام دينا» كه در آيه مورد بحث، در باره ولايت على عليه السّلام نازل شده، چنين نتيجه مىگيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشهدار خواهد شد كه با «ولايت» توأم باشد، زيرا اين همان اسلامى است كه خدا «پسنديده» و وعده استقرار و استحكامش را داده است، و به عبارت روشنتر اسلام در صورتى عالمگير مىشود كه از مسأله ولايت اهل بيت جدا نگردد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 492 مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن «آيه سوره نور» با آيه مورد بحث استفاده مىشود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آيينى كه مورد رضايت خداست. اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...» جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح، يعنى على عليه السّلام به جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نصب شد و به مضمون جمله الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون و رضيت لكم الاسلام دينا آيين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت. در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاى حرام برگشته، و حكم صورت اضطرار را بيان مىكند و مىگويد: «كسانى كه به هنگام گرسنگى ناگزير از خوردن گوشتهاى حرام شوند در حالى كه تمايل به گناه نداشته باشند خوردن آن براى آنها حلال است، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقت نمىافكند و آنها را كيفر نمىدهد (فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ). (آيه 4) شأن نزول: در باره اين آيه شأن نزولهايى ذكر كردهاند كه مناسبتر از همه اين است: «زيد الخير» و «عدى بن حاتم» كه دو نفر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند خدمتش رسيدند و عرض كردند: ما جمعيتى هستيم كه با سگها و بازهاى شكارى صيد مىكنيم، و سگهاى شكارى ما حيوانات وحشى حلال گوشت را مىگيرند، بعضى از آنها زنده به دست ما مىرسد و آن را سر مىبريم، ولى بعضى از آنها بوسيله سگها كشته مىشوند، و ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمىكنيم و با اين كه مىدانيم خدا گوشت مردار را بر ما حرام كرده، تكليف ما چيست؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت. تفسير: صيد حلال- به دنبال احكامى كه در باره گوشتهاى حلال و حرام در دو آيه گذشته بيان شد در اين آيه نيز به قسمتى ديگر از آنها اشاره كرده و به عنوان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 493 پاسخ سؤالى كه در اين زمينه شده است، چنين مىفرمايد: «از تو در باره غذاهاى حلال سؤال مىكنند» (يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ). سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه نخست به آنها «بگو: هر چيز پاكيزهاى براى شما حلال است» (قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ). يعنى تمام آنچه را اسلام تحريم كرده در زمره خبائث و ناپاكها است و هيچ گاه قوانين الهى، موجود پاكيزهاى كه طبعا براى استفاده و انتفاع بشر آفريده شده است تحريم نمىكند. سپس به سراغ صيدها رفته، مىگويد: «صيد حيوانات صياد كه تحت تعليم شما قرار گرفتهاند، يعنى از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها آموختهايد، براى شما حلال است» (وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ). حيوانى را كه سگها شكار مىكنند اگر زنده به دست آيد، بايد طبق آداب اسلامى ذبح شود ولى اگر پيش از آن كه به آن برسند جان دهد، حلال است، اگر چه ذبح نشده باشد. سپس در ذيل آيه اشاره به دو شرط ديگر از شرايط حليت چنين صيدى كرده، مىفرمايد: «از صيدى كه سگهاى شكارى براى شما نگاه داشتهاند بخوريد» (فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ). بنابراين، اگر سگهاى شكارى عادت داشته باشند قسمتى از صيد خود را بخورند و قسمتى را واگذارند، چنان صيدى حلال نيست و در حقيقت چنين سگى نه تعليم يافته است و نه آنچه را كه نگاه داشته مصداق «عليكم» (براى شما) مىباشد، بلكه براى خود صيد كرده است. ديگر اين كه «به هنگامى كه سگ شكارى رها مىشود، نام خدا را ببريد» (وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ). و در پايان براى رعايت تمام اين دستورات، مىفرمايد: «از خدا بپرهيزيد، زيرا خداوند، سريع الحساب است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ). (آيه 5)- خوردن غذاى اهل كتاب و ازدواج با آنان! در اين آيه كه مكمل برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 494 آيات قبل است، نخست مىفرمايد: «امروز آنچه پاكيزه است براى شما حلال شده و غذاهاى اهل كتاب براى شما حلال و غذاهاى شما براى آنها حلال است» (الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ). منظور از «طعام اهل كتاب» غير از گوشتهايى است كه ذبيحه آنها باشد. و در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه، در تفسير آيه چنين فرمود: «منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و ميوههاست، نه ذبيحههاى آنها، زيرا هنگام ذبح كردن نام خدا را نمىبرند». ازدواج با زنان غير مسلمان- بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب، اين آيه در باره ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمانان و اهل كتاب سخن مىگويد و مىفرمايد: «زنان پاكدامن از مسلمانان و از اهل كتاب براى شما حلال هستند و مىتوانيد با آنها ازدواج كنيد به شرط اين كه مهر آنها را بپردازيد» (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ). «به شرط اين كه از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار، و نه بصورت دوست پنهانى انتخاب كردن» (مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ). در حقيقت اين قسمت از آيه نيز محدوديتهايى را كه در مورد ازدواج مسلمانان با غير مسلمانان بوده تقليل مىدهد و ازدواج آنها را با زنان اهل كتاب با شرايطى تجويز مىنمايد- شرح بيشتر در اين باره بايد از كتب فقهى مطالعه شود. ناگفته نماند كه در دنياى امروز كه بسيارى از رسوم جاهلى در اشكال مختلف زنده شده است اين تفكر نيز به وجود آمده كه انتخاب دوست زن يا مرد براى افراد مجرد بىمانع است نه تنها به شكل پنهانى، آنگونه كه در زمان جاهليت قبل از اسلام وجود داشت، بلكه به شكل آشكار نيز هم! در حقيقت دنياى امروز در آلودگى و بىبندوبارى جنسى از زمان جاهليت پا را فراتر نهاده، زيرا اگر در آن زمان تنها انتخاب دوست پنهانى را مجاز مىدانستند، اينها آشكارش را نيز بىمانع مىدانند و حتى با نهايت وقاحت به آن افتخار مىكنند، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 495 اين رسم ننگين كه يك فحشاى آشكار و رسوا محسوب مىشود از سوغاتهاى شومى است كه از غرب به شرق انتقال يافته و سر چشمه بسيارى از بدبختيها و جنايات شده است. از آنجا كه تسهيلات فوق در باره معاشرت با اهل كتاب و ازدواج با زنان آنها ممكن است مورد سوء استفاده بعضى قرار گيرد، و آگاهانه يا غير آگاهانه به سوى آنها كشيده شوند در پايان آيه به مسلمانان هشدار داده، مىگويد: «كسى كه نسبت به آنچه بايد به آن ايمان بياورد كفر بورزد و راه مؤمنان را رها كرده، در راه كافران قرار گيرد، اعمال او بر باد مىرود و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود» (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ). اشاره به اين كه تسهيلات مزبور علاوه بر اين كه گشايشى در زندگى شما ايجاد مىكند بايد سبب نفوذ و توسعه اسلام در ميان بيگانگان گردد، نه اين كه شما تحت تأثير آنها قرار گيريد، و دست از آيين خود برداريد كه در اين صورت مجازات شما بسيار سخت و سنگين خواهد بود. (آيه 6)- پاك سازى جسم و جان! در آيات سابق، بحثهاى گوناگونى در باره «طيبات جسمى و مواهب مادى» مطرح شد، در اين آيه به «طيبات روح» و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مىگردد، اشاره شده است و قسمت قابل ملاحظهاى از احكام وضو و غسل و تيمم كه موجب صفاى روح است، تشريح گرديده، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، احكام وضو را به اين ترتيب بيان مىكند: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد هنگامى كه براى نماز بپا خاستيد صورت و دستهاى خود را تا آرنج بشوييد و قسمتى از سر و همچنين پا را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ). بنابراين، فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه ذكر شده، و اما كيفيت آن در سنت پيامبر كه بوسيله اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 496 سپس به توضيح حكم غسل پرداخته، مىفرمايد: «و اگر جنب باشيد غسل كنيد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا). روشن است كه مراد از جمله «فاطّهّروا» شستن تمام بدن مىباشد. «جنب» همان طور كه در ذيل آيه 43 سوره نساء گذشت به معنى «دور شونده» است، و اگر شخص «جنب» به اين عنوان ناميده مىشود به خاطر آن است كه بايد در آن حال، از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دورى كند. ضمنا از اين كه قرآن در آيه فوق مىگويد به هنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد استفاده مىشود كه غسل جنابت جانشين وضو نيز مىگردد. سپس به بيان حكم تيمم پرداخته و مىگويد: «و اگر از خواب برخاستهايد و قصد نماز داريد و بيمار يا مسافر باشيد و يا اگر از قضاى حاجت برگشتهايد و يا آميزش جنسى با زنان كردهايد و دسترسى به آب نداريد با خاك پاكى تيمم كنيد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً). سپس طرز تيمم را اجمالا بيان كرده، مىگويد: «بوسيله آن صورت و دستهاى خود را مسح كنيد» (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ) «1». و در پايان آيه، براى اين كه روشن شود هيچ گونه سختگيرى در دستورات گذشته در كار نبوده بلكه همه آنها به خاطر مصالح قابل توجهى تشريع شده است، مىفرمايد: «خداوند نمىخواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مىخواهد شما را پاكيزه سازد و نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نعمتهاى او را بگوييد» (ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ). در حقيقت جملههاى فوق بار ديگر اين واقعيت را تأكيد مىكند كه تمام دستورهاى الهى و برنامههاى اسلامى به خاطر مردم و براى حفظ منافع آنها قرار __________________________________________________ (1) پيرامون «فلسفه وضو، تيمم و غسل» بحث جالبى كه در «تفسير نمونه» ذيل همين آيه آمده، مطالعه فرماييد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 497 داده شده و به هيچ وجه هدف ديگرى در كار نبوده است، خداوند مىخواهد با اين دستورها هم طهارت معنوى و هم جسمانى براى مردم فراهم شود. جمله ما يريد اللّه ليجعل عليكم من حرج اين قانون كلى را بيان مىكند، كه احكام الهى در هيچ مورد به صورت تكليف شاق و طاقت فرسا نيست. (آيه 7)- پيمانهاى الهى! در اين آيه بار ديگر مسلمانان را به اهميت نعمتهاى بىپايان خداوند كه مهمترين آنها نعمت ايمان و هدايت است، توجه داده مىفرمايد: «نعمتهاى خدا بر خودتان را به ياد بياوريد» (وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ). چه نعمتى از آن بالاتر كه در سايه اسلام، همه گونه مواهب و افتخارات و امكانات نصيب مسلمانان شد و جمعيتى كه قبلا كاملا پراكنده و جاهل و گمراه و خونخوار و فاسد و مفسد بودند به صورت جمعيتى متشكل و متحد و دانا با امكانات مادى و معنوى فراوان درآمدند. سپس پيمانى را كه با خدا بستهاند، يادآور شده مىگويد: «پيمانى را كه بطور محكم خدا با شما بست فراموش نكنيد، آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم» (وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا). اين آيه مىتواند اشاره به تمام پيمانهاى تكوينى و تشريعى (پيمانهايى كه خدا به حكم فطرت گرفته و يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مراحل مختلف از مسلمانان گرفته) باشد. و در پايان آيه براى تأكيد اين معنى مىفرمايد: «پرهيزكارى پيشه كنيد خداوند از اسرار درون سينهها آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ). (آيه 8)- دعوت اكيد به عدالت! اين آيه دعوت به قيام به عدالت مىكند و نظير آن با تفاوت مختصرى در سوره نساء آيه 135 گذشت. نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گواهى دهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ). سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده، به مسلمانان چنين برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 498 هشدار مىدهد كه: «نبايد كينهها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد، زيرا عدالت از همه اينها بالاتر است» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا). بار ديگر به خاطر اهميت موضوع روى مسأله عدالت تكيه كرده، مىفرمايد: «عدالت پيشه كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است» (اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى). و از آنجا كه عدالت مهمترين ركن تقوا و پرهيزكارى است، براى سومين بار به عنوان تأكيد اضافه مىكند: «از خدا بپرهيزيد، زيرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ). (آيه 9)- سپس در اين آيه- طبق سنت قرآن- كه پس از احكام خاصى براى تأكيد و تكميل آن اشاره به قوانين و اصول كلى مىكند در اينجا نيز براى تأكيد مسأله اجراى عدالت و گواهى به حق چنين مىفرمايد: «خداوند به كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند و عده آمرزش و پاداش عظيم داده است» (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ). (آيه 10)- و در مقابل: «كسانى كه خدا را انكار كنند و آيات او را تكذيب نمايند از اصحاب دوزخند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ). قابل توجه اين كه آمرزش و اجر عظيم به عنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرموده: وعد اللّه ... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده و مىفرمايد: «كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند، چنان سرنوشتى خواهند داشت» و اين در حقيقت اشاره به مسأله فضل و رحمت خدا در مورد پاداشهاى سراى ديگر است، كه به هيچ وجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همانطور كه مجازاتهاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه اعمال خود آدمى است. (آيه 11)- به دنبال يادآورى نعمتهاى الهى در چند آيه قبل، در اين آيه روى سخن را بار ديگر به مسلمانان كرده و قسمتى ديگر از نعمتهاى خود را به ياد آنها مىآورد تا به شكرانه آن در اطاعت فرمان خدا و اجراى اصول عدالت بكوشند، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 499 مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن زمان كه جمعيتى تصميم گرفته بودند، دست به سوى شما دراز كنند و شما را از ميان بردارند، ولى خداوند شرّ آنها را از شما دفع كرد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ). در حقيقت اين آيه مسلمانان را متوجه خطراتى كه ممكن بود براى هميشه نامشان را از صفحه روزگار براندازد مىكند، و به آنها هشدار مىدهد كه به پاس اين نعمتها «تقوا را پيشه كنيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند» و بدانيد اگر پرهيزكار باشيد، در زندگى تنها نخواهيد ماند و آن دست غيبى كه هميشه حافظ شما بوده، باز هم از شما حمايت خواهد كرد (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ). (آيه 12)- در اين سوره از آغاز اشاره به مسأله وفاى به عهد شده، و شايد فلسفه اين همه تأكيد براى اهميت دادن به مسأله پيمان غدير است كه در آيه 67 همين سوره خواهد آمد. در اين آيه مىفرمايد: «ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه به دستورات ما عمل كنند و به دنبال اين پيمان دوازده رهبر و سرپرست براى آنها برگزيديم» تا هر يك سرپرستى يكى از طوايف دوازدهگانه بنى اسرائيل را بر عهده گيرد (وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً). سپس وعده خدا را به بنى اسرائيل چنين تشريح مىكند كه خداوند به آنها گفت: «من با شما خواهم بود و از شما حمايت مىكنم» (وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ). اما به چند شرط: 1- «به شرط اين كه نماز را بر پا داريد» (لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ). 2- «و زكات خود را بپردازيد» (وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ). 3- «به پيامبران من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد» (وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ). 4- علاوه بر اين، از انفاقهاى مستحب كه يك نوع قرض الحسنه با خداست خوددارى ننماييد» (وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 500 «اگر به اين پيمان عمل كنيد، من سيئات و گناهان گذشته شما را مىبخشم» (لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ). «و شما را در باغهاى بهشت كه از زير درختان آن نهرها جارى است داخل مىكنم» (وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ). «ولى آنها كه راه كفر و انكار و عصيان را پيش گيرند مسلما از طريق مستقيم گمراه شدهاند» (فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ). (آيه 13)- در تعقيب بحثى كه در باره پيمان خدا با بنى اسرائيل در آيه قبل گذشت، در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها و عواقب اين پيمان شكنى مىكند و مىفرمايد: «چون آنها پيمان خود را نقض كردند ما آنها را طرد كرديم و از رحمت خود دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم» (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً). در حقيقت آنها به جرم پيمان شكنى با اين دو مجازات، كيفر ديدند، هم از رحمت خدا دور شدند، و هم افكار و قلوب آنها متحجر و غير قابل انعطاف شد. سپس آثار اين قساوت را چنين شرح مىدهد: «آنها كلمات را تحريف مىكنند و از محل و مسير آن بيرون مىبرند» (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ). و نيز «قسمتهاى قابل ملاحظهاى از آنچه به آنها گفته شده بود به دست فراموشى مىسپارند» (وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ). بعيد نيست قسمتى را كه آنها به دست فراموشى سپردند، همان نشانهها و آثار پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله باشد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده است، و نيز ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه مىدانيم تورات در طول تاريخ مفقود شده، سپس جمعى از دانشمندان يهود به نوشتن آن مبادرت كردند و طبعا قسمتهاى فراوانى از ميان رفت و قسمتى تحريف يا به دست فراموشى سپرده شد، و آنچه به دست آنها آمد بخشى از كتاب واقعى موسى (ع) بود كه با خرافات زيادى آميخته شده بود و آنها همين بخش را نيز گاهى به دست فراموشى سپردند. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 501 سپس اضافه مىفرمايد: «هر روز به خيانت تازهاى از آنها پى مىبرى، مگر دستهاى از آنها كه از اين جنايتها بركنارند و در اقليتند» (وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ). و در پايان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه «از آنها صرف نظر كن و چشم بپوش، زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ). بطور مسلم اين گذشت و عفو در مورد آزارهايى است كه به شخص پيامبر رسانيدند نه در مسائل هدفى و اصولى اسلام كه در آنها گذشت معنى ندارد. (آيه 14)- دشمنان جاويدان! در آيه قبل سخن از پيمان شكنى بنى اسرائيل در ميان بود و در اين آيه به پيمان شكنى نصارى اشاره كرده، مىفرمايد: «جمعى از كسانى كه ادعاى نصرانيت مىكنند، با اين كه از آنها پيمان وفادارى گرفته بوديم، دست به پيمانشكنى زدند و قسمتى از دستوراتى را كه به آنها داده شده بود به دست فراموشى سپردند» (وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ). آرى! آنها نيز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند و دستورات الهى را به دست فراموشى نسپارند و نشانههاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند، ولى آنها نيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند. بايد توجه داشت «نصارى» جمع «نصرانى» است و نامگذارى مسيحيان به اين اسم ممكن است به خاطر آن باشد كه هنگامى كه مسيح ناصران و يارانى از مردم طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كردند همانطور كه قرآن مىگويد: كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ: «همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريّون گفت: چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟ حواريّون گفتند: ما ياوران خدا هستيم». (صف: 14) سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح مىدهد كه: «به جرم برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 502 اعمالشان تا دامنه قيامت در ميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم» (فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ). و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه «در آينده خداوند نتايج اعمال آنها را به آنها خبر خواهد داد و عملا با چشم خود خواهند ديد» (وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ). (آيه 15)- در تعقيب آياتى كه در باره يهود و نصارى و پيمان شكنيهاى آنها بحث مىكرد، اين آيه اهل كتاب را بطور كلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت به سوى اسلام كرده، نخست مىگويد: «اى اهل كتاب فرستاده ما به سوى شما آمد، تا بسيارى از حقايق كتب آسمانى را كه شما كتمان كرده بوديد آشكار سازد، و در عين حال از بسيارى از آنها (كه نيازى به ذكر نبوده و مربوط به دورانهاى گذشته است) صرف نظر مىكند» (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ). سپس اشاره به اهميت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت و تربيت بشر كرده مىگويد: «از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد» (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ). (آيه 16)- «همان نورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه در پى كسب خشنودى او باشند به طرق سلامت هدايت مىكند» (يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ). و علاوه بر اين «آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك، ظلمت جهل، ظلمت پراكندگى و نفاق و ...) به سوى نور توحيد، علم و اتحاد رهبرى مىكند» (وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ). و از همه گذشته «آنها را به جاده مستقيم كه هيچ گونه كجى در آن از نظر اعتقاد و برنامه عملى نيست هدايت مىنمايد» (وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ). (آيه 17)- چگونه ممكن است مسيح، خدا باشد! براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه شديدا به ادعاى الوهيت مسيح (ع) حمله شده و آن را يك كفر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 503 آشكار شمرده و مىگويد: «بطور مسلم كسانى كه گفتند: مسيح بن مريم خدا است كافر شدند و در حقيقت خدا را انكار كردهاند» (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ). براى روشن شدن مفهوم اين جمله بايد بدانيم كه مسيحيان چند ادعاى بىاساس در مورد خدا دارند نخست اين كه: عقيده به خدايان سهگانه دارند، آيه 170 سوره نساء به آن اشاره كرده و آن را ابطال مىكند. ديگر اين كه: آنها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سهگانه مىشمرند و به او خداى پدر مىگويند، قرآن اين عقيده را نيز در آيه 73 همين سوره ابطال مىكند. ديگر اين كه خدايان سهگانه در عين تعدد حقيقى، يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مىشود، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده كه آنها مىگويند خدا همان مسيح بن مريم و مسيح بن مريم همان خدا است! و اين دو با روح القدس يك واحد حقيقى و در عين حال سه ذات متعدد را تشكيل مىدهند! سپس براى ابطال عقيده الوهيت مسيح قرآن چنين مىگويد: «اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش مريم و تمام كسانى را كه در زمين زندگى مىكنند هلاك كند چه كسى مىتواند جلو آن را بگيرد» (قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً). اشاره به اين كه مسيح مانند مادرش مريم و مانند همه افراد بشر انسانى بيش نبود و به همين دليل فنا و نيستى در ذات او راه دارد و چنين چيزى، چگونه ممكن است خداوند ازلى و ابدى باشد! و در پايان آيه به گفتار آنهايى كه تولد مسيح را بدون پدر دليلى بر الوهيت او مىگيرند پاسخ داده، مىگويد: «خداوند حكومت آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در اختيار دارد هر گونه مخلوقى بخواهد مىآفريند (خواه انسانى بدون پدر و مادر مانند آدم، و خواه انسانى از پدر و مادر مانند انسانهاى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 504 معمولى، و خواه فقط از مادر مانند مسيح، اين تنوع خلقت دليل بر قدرت اوست و دليل بر هيچ چيز ديگر نيست) و خداوند